دهی است از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15 هزارگزی جنوب خاوری سردشت و 2 هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 187 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کلاس بخش سردشت شهرستان مهاباد که در 15 هزارگزی جنوب خاوری سردشت و 2 هزاروپانصدگزی جنوب شوسۀ سردشت به بانه واقع است. ناحیه ای است کوهستانی با آب و هوای معتدل و 187 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
نام مورخ ایرانی که دو مورخ یونانی: مالالاس و تئوفانس مطالب خود را از وی گرفته اند و در جای دیگر باین نام برنخورده ایم. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 383 شود
نام مورخ ایرانی که دو مورخ یونانی: مالالاس و تئوفانس مطالب خود را از وی گرفته اند و در جای دیگر باین نام برنخورده ایم. رجوع به ایران در زمان ساسانیان چ 1 ص 383 شود
که هنر دارد. هنرمند. صاحب هنر. هنرور. هنری: برادر بدش چند و چندی پسر ز بیگانگان آنکه بد باهنر. فردوسی. بیاورد فرزانگان را پدر بدان تا شود نامور باهنر. فردوسی. ، اعتقاد. ایمان. (یادداشت مؤلف) : نیست در فن خودم چون خور شاهان همت بازپرس از سخنم گر تو نداری باور. خلاق المعانی (از شعوری). - بدباور، که دشوار و سخت باور کند. که به آسانی باور نکند. دیرباور. - خوش باور، که زود باور کند. که زود بپذیرد. - دیرباور، که دیر باور کند. که شک آرد. که آسان نپذیرد. که آسان قبول نکند. - زودباور، که زود باور کند. زودپذیرنده. آسان قبول کننده. بتازی ’وابصه سمع’ گویند، یعنی زودباور. - ناباور، نااستوار. غیرقابل قبول: سخن گر چو گوهر برآرد فروغ چو ناباور افتد نمایددروغ. نظامی
که هنر دارد. هنرمند. صاحب هنر. هنرور. هنری: برادر بدش چند و چندی پسر ز بیگانگان آنکه بد باهنر. فردوسی. بیاورد فرزانگان را پدر بدان تا شود نامور باهنر. فردوسی. ، اعتقاد. ایمان. (یادداشت مؤلف) : نیست در فن خودم چون خور شاهان همت بازپرس از سخنم گر تو نداری باور. خلاق المعانی (از شعوری). - بدباور، که دشوار و سخت باور کند. که به آسانی باور نکند. دیرباور. - خوش باور، که زود باور کند. که زود بپذیرد. - دیرباور، که دیر باور کند. که شک آرد. که آسان نپذیرد. که آسان قبول نکند. - زودباور، که زود باور کند. زودپذیرنده. آسان قبول کننده. بتازی ’وابصه سمع’ گویند، یعنی زودباور. - ناباور، نااستوار. غیرقابل قبول: سخن گر چو گوهر برآرد فروغ چو ناباور افتد نمایددروغ. نظامی